داستان انگلیسی برای مبتدی ها «پیانو» [ترجمه فارسی + فایل صوتی] – قسمت اول

داستان انگلیسی با ترجمه فارسی + فایل صوتی

موسیقی از کجا آمده است؟ آیا چیزی است که باید خودتان آن را یاد بگیرید؟ یا به سادگی و راحتی آن را خواهید داشت؟

پسر جوان این داستان در مدرسه درسش خوب نیست. او در یادگیری کلمات یا اعداد خوب نیست. او دوست دارد با پسران و دختران دیگر آواز بخواند. اما او در آواز خواندن هم خوب نیست. او می خواهد اولین حرفه و شغلی که به آن علاقه دارد را به دست بیاورد، اما نمی تواند. او پسر خوبی است، اما در هیچ کاری خوب نیست.

تا اینکه یک پیانو پیدا می کند. او متوجه می شود که می تواند پیانو بنوازد. بنابراین، شاید بتوان گفت که او موسیقی را پیدا نمی کند، بلکه موسیقی او را پیدا می کند. در ادامه خودتان این داستان جذاب را دنبال کنید:

(پیانو) THE PIANO

In the Dressing-room

در رختکن

SIR ANTHONY EVANS PLAYS LISZT. The words above the door of the theatre were a metre high. On the wall there was a big picture of Sir Anthony at the piano. Hundreds of people were waiting outside the ticket office.

آقای آنتونی ایوانز “لیست” می نوازد (منظور یکی از آهنگ های Franz Liszt پیانیست معروف را می نوازد). طول کلمات بالای درب تئاتر یک متر بود. روی دیوار یک عکس بزرگ از آقای آنتونی در کنار پیانو بود. صدها نفر بیرون باجه فروش بلیط منتظر بودند.

It was Sir Anthony’s eightieth birthday concert and everybody wanted a ticket. I had a special ticket, because I was a newspaper reporter. I wanted to talk to the famous pianist before his concert. I showed my ticket to the doorman and went into the theatre.

کنسرت هشتادمین سالگرد تولد آقای آنتونی بود و همه بلیط می خواستند. من بلیط ویژه داشتم، چون خبرنگار روزنامه بودم. می خواستم قبل از کنسرت با پیانیست معروف صحبت کنم. بلیطم را به دربان نشان دادم و وارد تئاتر شدم.

Then I walked upstairs to the dressing-rooms. On my way upstairs I thought about the famous pianist. I was a little afraid. My mouth was dry and my hands were shaking.

سپس از پله ها به سمت رختکن رفتم. در راه که به سمت بالا می رفتم، به پیانیست معروف فکر می کردم. کمی ترسیدم. دهانم خشک شده بود و دستانم می لرزید.

پیشنهادهای ویژه

دانلود کتاب داستان انگلیسی با معنی

بسته کامل کتابهای داستان انگلیسی (PDF, MP3)

صدها کتاب داستان سطح بندی شده، بهترین منبع برای یادگیری و تقویت زبان با داستان

داستانهای کوتاه طنز انگلیسی با ترجمه فارسی

نرم افزار داستانهای کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی (ویژه اندروید)

داستانهای کوتاه سطح بندی شده، همراه با فایل صوتی و هایلایت هوشمند و تمرین

اپلیکیشن درک مطلب و خواندن

نرم افزار تقویت درک مطلب انگلیسی (ویژه اندروید)

متن های مخصوص درک مطلب با ترجمه فارسی، همراه با فایل صوتی و هایلایت هوشمند و تمرین

I arrived outside the dressing-room. There was a big gold star on the door. I knocked, and a tall man opened it. He was very old, but his eyes were blue and bright. He was wearing black trousers and a beautiful white shirt. He had a lot of straight, silvery hair. He looked just like his picture on the wall of the theatre. ‘My name’s Sally Hill,’ I began. ‘ I …’

جلوی در رختکن رسیدم. یک ستاره طلایی بزرگ روی در بود. در زدم، مردی قد بلند در را باز کرد. او بسیار پیر بود، اما چشمانش آبی و درخشان بود. شلوار مشکی پوشیده بود و یک پیراهن سفید زیبا. موهای زیادی داشت که صاف و نقره ای بود. او دقیقاً شبیه عکسش بود که روی دیوار تئاتر زده بودند. شروع کردم: «اسم من سالی هیل است». «من …

The old man saw my notebook and smiled at me. ‘Don’t tell me. You’re a reporter. Which newspaper do you work for?’ ‘The Sunday Times, sir.’ ‘A very good newspaper. Come in and sit down. Ask your questions. We were young once, weren’t we, Linda? But of course that was a long time ago.’ He turned to a tall woman, who was standing in the corner. She smiled at me with friendly brown eyes.

پیرمرد دفترچه ام را دید و به من لبخند زد. چیزی نگو. تو خبرنگاری. برای کدام روزنامه کار می کنید؟ ساندی تایمز، قربان. یک روزنامه بسیار خوب. بیا داخل و بشین. سوالات خود را بپرس. رو به زنی قد بلند کرد که گوشه ای ایستاده بود: “ما یک بار جوان بودیم، نه، لیندا؟ اما البته مدت‌ها پیش بود.” او با چشمان قهوه ای و دوستانه اش به من لبخند زد.

‘So this is Lady Evans,’ I thought. ‘What a nice face she has! She looks like a farmer’s wife.’ I was not afraid any more. I sat down and opened my notebook. ‘Tell me about yourself, please, Sir Anthony. Did you come from a musical family? Did you start to learn the piano when you were three, like Mozart?’

فکر کردم: پس این خانم ایوانز است. چه چهره خوب و زیبایی دارد! او شبیه همسر یک کشاورز است. من دیگر نمی ترسیدم. نشستم و دفترم را باز کردم. لطفاً در مورد خودتان به من بگویید، آقای آنتونی. آیا شما از یک خانواده اهل موسیقی آمدید؟ از سه سالگی مثل موتزارت شروع به یادگیری پیانو کردید؟

The famous pianist smiled. ‘No, no, my dear. I am the first musician in my family. And I was fourteen years old before I touched a piano for the first time.’

پیانیست معروف لبخند زد. نه، نه عزیزم. من اولین نوازنده خانواده ام هستم. و قبل از اینکه برای اولین بار پیانو را لمس کنم، چهارده ساله بودم.

He saw the surprise on my face. ‘We have a little time before my concert. I’ll tell you my story. It’s a strange story, but every word of it is true. You see, I left school when I was thirteen. Everybody called me Tony in those days. I worked on a farm …’

تعجب را در صورتم دید. تا زمان کنسرتم وقت کمی داریم. من داستان (زندگی) ام را به شما می گویم. داستان عجیبی است، اما هر کلمه آن (همه ی آن) حقیقت دارد. ببینید، من در سیزده سالگی مدرسه را ترک کردم. آن روزها همه مرا تونی صدا می کردند. من در مزرعه کار می کردم …

It was an exciting story and he told it well. At first I tried to write everything down in my notebook. Then the pen fell from my hand and I just listened. I was lost in Sir Anthony’s wonderful story. He told me about an old school behind a high wall in a dirty street. There was broken glass on top of the wall. The school yard was very small.

داستان هیجان انگیزی بود و به خوبی آن را تعریف کرد. ابتدا سعی کردم همه چیز را در دفترچه یادداشت کنم. بعد قلم از دستم افتاد و فقط گوش دادم. من در داستان فوق العاده آقای آنتونی گم شدم. او از مدرسه ای قدیمی در پشت یک دیوار بلند، در خیابانی کثیف به من گفت. بالای دیوار شیشه شکسته بود. حیاط مدرسه خیلی کوچک بود.

As he spoke, pictures came into my mind. I saw a little boy called Tony Evans, playing football with an old tin …

وقتی صحبت می کرد، عکس هایی به ذهنم خطور کرد. پسر کوچکی به نام تونی ایوانز را دیدم که با یک قوطی کهنه فوتبال بازی می کرد…

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
لطفا محصول اضافی مورد نظر را انتخاب کنید
اسکرول به بالا