در این پست، شعری از سهراب سپهری را همراه با ترجمه در اختیار علاقه مندان به زبان انگلیسی قرار می دهیم. همچنین این پست برای علاقه مندان به شعر و ادبیات فارسی نیز مورد استفاده می باشد. بسیاری از کاربران دنبال اشعار انگلیسی و یا شعرهای فارسی به انگلیسی هستند که به سختی می توانند آنها را پیدا کنند. سایت Languagedownload با قرار دادن گزیده ای از اشعار بزرگان به صورت رایگان برای شما عزیزان، قصد دارد رضایت زبان آموزان و کاربران عزیز را نسبت به سایت بی نظیر لنگوئیج دانلود جذب کند.
قسمت سی و هفتم از شعر سهراب سپهری، به نام ” ندای آغاز ” را بر روی سایت قرار داده ایم: (برای مشاهده روی ادامه مطلب کلیک کنید)
پیشنهادهای ویژه
نرم افزار دوره کامل آموزش انگلیسی (ویژه اندروید)
نرم افزار اندروید دلفین همراه با صدا و تمرین، از الفبا تا سطوح بالا، به صورت کاملا خودآموز و بدون نیاز به استاد
I feel sombre as a piece of cloud
When I see Huri the next-door mature lass
Studying theology
Beneath a rare elm tree.
There are also things, moments charged with zenith.
(For instance, I saw a poetess
So enchanted by the space
That the sky laid eggs in her eyes.
And on a certain night
A man asked:
“How far is it to the sunrise of grapes?”)
I should go tonight.
I should carry with me the suitcase
That holds as much room as the robe of my solitude.
And set off
Where mythical trees are visible
Towards that wordless vastness that keeps calling me.
Again someone called me by name “Sohrab”.
Where are my shoes?
کاملترین پکیج آموزش های شنیداری انگلیسی (صوتی)
بهترین مجموعه برای تقویت قدرت شنیدار، تقویت مکالمه و ریدینگ، مناسب برای استفاده روی گوشی یا داخل خودرو
آهنگ های انگلیسی با ترجمه فارسی
آهنگ های جذاب انگلیسی همراه با متن انگلیسی و فارسی با هایلایت همزمان با ترانه
“ترجمه فارسی”
من به اندازه یک ابر دلم می گیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری، دختر بالغ همسایه
پای کمیاب ترین نارون روی زمین
فقه می خواند.
چیزهایی هم هست، لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعرهه ای را دیدم
آن چنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت.
و شبی از شب ها
مردی از من پرسید:
“تا طلوع انگور، چند ساعت راه است؟”
باید امشب بروم.
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.
یک نفر باز صدا زد: “سهراب!”
کفش هایم کو؟