داستان های کوتاه انگلیسی به فارسی – داغ ننگ (قسمت نوزدهم)

خواندن داستان های انگلیسی به فارسی به زبان آموزان کمک می کند به راحتی بتوانند جمله بندی کنند و در مکالمات استفاده کنند. و یا حتی می توانند درک کنند که از کلمات کجا و چه موقع استفاده کنند. خواندن داستان مهارت reading شما را تقویت می کند و علاوه بر آن لغات و اصطلاحات زیادی را فرا خواهید گرفت. سایت languagedownload.ir تمامی این مطالب را به صورت رایگان برای شما عزیزان قرار می دهد تا در جهت پیشرفت و پیشروی زبان آموزان کمکی کرده باشد. لینک هایی که در زیر مشاهده می کنید، پکیج و نرم افزار فوق العاده کاربردی آموزش زبان انگلیسی به فارسی است که با تهیه آنها به راحتی می توانید زبان انگلیسی را همراه با نکات کاربردی فرا بگیرید.

اکنون قسمت نوزدهم از داستان “داغ ننگ” را همراه با ترجمه فارسی در این پست قرار می دهیم:

He talked to God all night. Then one night, he had an idea. He put on his best clothes and walked quietly out of the house.

تمام شب با خدا حرف میزد. سپس شبی فکری به سرش رسید. بهترین لباسش را پوشید و آهسته از خانه بیرون رفت.

Some time later, he arrived in the town square. He climbed up the stairs to the platform and looked out into the night. The town slept.

مدتی بعد به میدان شهر رسید. از پله های سکو بالا رفت و به تیرگی شب نگاه کرد. شهر در خواب بود.

No body could see him. “Hester Prynne stood here with a baby in her arms,” he thought. “I will stand here now and wait for morning.”

هیچ کس نمیتوانست او را ببیند. او اندیشید “هستر پرین بچه بغل اینجا ایستاده بود. اکنون من اینجا می ایستم و منتظر فرا رسیدن صبح می مانم.”

پیشنهادهای ویژه

دانلود کتاب داستان انگلیسی با معنی

بسته کامل کتابهای داستان انگلیسی (PDF, MP3)

صدها کتاب داستان سطح بندی شده، بهترین منبع برای یادگیری و تقویت زبان با داستان

داستانهای کوتاه طنز انگلیسی با ترجمه فارسی

نرم افزار داستانهای کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی (ویژه اندروید)

داستانهای کوتاه سطح بندی شده، همراه با فایل صوتی و هایلایت هوشمند و تمرین

اپلیکیشن درک مطلب و خواندن

نرم افزار تقویت درک مطلب انگلیسی (ویژه اندروید)

متن های مخصوص درک مطلب با ترجمه فارسی، همراه با فایل صوتی و هایلایت هوشمند و تمرین

The minister stood there for an hour . He started to feel cold and weak. Suddenly he opened his mouth and shouted.

کشیش مدت یک ساعت ایستاد. کم کم احساس سرما و ضعف کرد. ناگهان دهان گشود و فریاد زد.

“That is better” he thought. “Now the town will wake up and find me on this platform. They will know the secret in my heart.”

او اندیشید “این بهتر است. حالا شهر بیدار می شود و مرا بر این سکو پیدا می کنند. آنها راز قلب مرا درخواهند یافت.”

But nobody came. He saw a light at one of the windows in the Governor’s house, but nothing more. Then, minutes later. he saw another light. This time it was in the street.

اما هیچ کس نیامد. او نوری را در یکی از پنجره های خانه فرماندار دید، ولی نه چیز یگری. سپس دقایقی بعد، نور دیگری دید. این بار نور در خیابان بود.

It moved slowly into the square. Dimmesdale watched the light. “It is John Wilson” he thought. “He is in front of me but he cannot see me. Shall I talk to him?”

آهسته در میدان حرکت می کرد. دیمزدیل نور را تماشا می کرد. او اندیشید “جان ویلسون است. او روبروی من است ولی نمی تواند مرا ببیند. آیا با او صحبت کنم؟”

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
لطفا محصول اضافی مورد نظر را انتخاب کنید
اسکرول به بالا