داستان کوتاه انگلیسی سطح مبتدی «پیانو» [با صدا MP3] – قسمت چهارم

داستان انگلیسی با صدا + ترجمه فارسی

(پیانو) THE PIANO

An Old Piano

پیانوی قدیمی

One hot summer afternoon Tony, John and Pip were cutting the long grass. The sun was hot and they were tired. Mr. Wood came into the field. ‘Now, boys,’ he said, ‘I have a job for you.’ ‘He always has a job for us!’ said Pip very quietly. The other boys smiled.

یک بعد از ظهر گرم تابستانی تونی، جان و پیپ در حال بریدن علف های بلند بودند. آفتاب داغ بود و آنها خسته بودند. آقای وود وارد مزرعه شد. او گفت: “خب، پسرها، من برای شما کار دارم.” پیپ خیلی آرام گفت: او همیشه برای ما کار دارد! بقیه پسرها لبخند زدند.

The farmer liked to keep them busy. They walked with him to an old wooden building near the farmhouse. ‘Now,’ said Mr Wood. ‘My new car will arrive here next week. I want this building for a garage. Get the rubbish out of the building. Then clean it really well. I want to keep the car in it.’ ‘What shall we do with the rubbish, Mr Wood?’ asked Pip.

کشاورز دوست داشت آنها را مشغول کند. آنها با او به سمت یک ساختمان چوبی قدیمی، نزدیک خانه مزرعه رفتند. آقای وود گفت: خب. ماشین جدید من هفته آینده به اینجا می رسد. من این ساختمان را برای گاراژ می خواهم. زباله ها را از ساختمان خارج کنید. سپس آن را به خوبی تمیز کنید. من می خواهم ماشین را در این ساختمان نگه دارم. پیپ پرسید: “با زباله ها چه کنیم، آقای وود؟”

Get rid of it, of course!’ answered the farmer. ‘Now stop asking questions, young Pip. I’m a busy man.’ He walked away. The three boys opened the doors of the building. They looked at the rubbish, then they looked at each other. ‘This is going to take a long time,’ said Tony. He went to the back of the building. He saw something behind a lot of old boxes. It was very big. ‘What’s this?’ asked Tony. ‘Is it a cupboard?’ asked Pip.

کشاورز جواب داد: “در واقع، از شر آن خلاص شوید!” حالا دیگر سوال نپرس، پیپ جوان. من خیلی سرم شلوغه. او راه افتاد. سه پسر درهای ساختمان را باز کردند. آنها به زباله ها نگاه کردند، سپس به یکدیگر نگاه کردند. تونی گفت: مدت زمان زیادی برای این کار طول خواهد کشید. به پشت ساختمان رفت. او چیزی را پشت بسیاری از جعبه های قدیمی دید. خیلی بزرگ بود. تونی پرسید: ‘این چیه؟’ پیپ پرسید: آیا این یک کمد است؟

داستان کوتاه انگلیسی سطح مبتدی «پیانو» [با صدا MP3] – قسمت چهارم ادامه مطلب »