اصطلاحات عامیانه زبان انگلیسی به فارسی – درس بیستم

اکنون درس بیستم از آموزش اصطلاحات پرکاربرد زبان انگلیسی را در اختیار شما قرار می دهیم. آموزش این دروس بسیار کاربردی و ضروری هستند. هر زبان آموزی باید در مکالمات و یا نوشته های خود، اصطلاحات و اسلنگ هایی را به کار برد. این دروس همراه با نکاتی و آموزش هایی که در اختیار شما قرار می دهد، کمک می کند که به راحتی از آنها استفاده کنید. توجه داشته باشید که استفاده از اصطلاحات در مکالمات شما، آنها را زیبا و جذاب جلوه می دهد.

اکنون درس بیستم از آموزش پرکاربردترین اصطلاحات انگلیسی را برای شما قرار می دهیم:

احساسات نامطلوب  (Unpleasant feelings)

1. be fed up with (sb/sth)           جان به لب رسیدن – خسته و بیزار بودن

(to be disgusted with sb/sth)

 

A: Why do you want to quit your job?

B:I’m fed up with my boss. He acts so bossy and I’m fed up with the way my colleagues treat me.

چرا می خواهی کارت را رها کنی؟

جانم از دست رئیسم به لبم رسیده. خیلی امر و نهی می کند و از طرز برخورد همکارانم هم خسته و بیزارم.

پیشنهادهای ویژه

55 مجموعه اصطلاحات و ضرب المثل های انگلیسی

بسته مجموعه های آموزش اصطلاحات و اسلنگ های انگلیسی

یادگیری کامل اسلنگها، اصطلاحات عامیانه، فعلهای چند قسمتی و …

نرم افزار دلفین با قابلیت جعبه لایتنر (G5) و دیکشنری رایگان

لغات انگلیسی را به راحتی با جعبه لایتنر رایگان دلفین، سریعتر و بهتر حفظ کنید.

2. be sick and tired of (sb/sth)         بیزار بودن – (از کسی یا چیزی) حال بهم خوردن

 

A: Why do you want to change your job? You’re getting a great salary as a tour guide.

B: It’s not about the salary. To be honest with you, I’m sick and tired of traveling and staying in hotels.

چرا می خواهی کارت را عوض کنی؟ تو به عنوان راهنمای توریست ها حقوق خیلی خوبی می گیری.

موضوع حقوق نیست. راستش را بخواهی، دیگر از مسافرت و ماندن در هتل حالم به هم می خورد.

3. have had it up to here (with sb/sth)             دیگر به اینجایم رسیده – جانم به لبم رسیده

(هنگام گفتن این عبارت گوینده دست خود را مقابل لب های خود نگه می دارد که نشان دهد جانش به لبش رسیده است)

 

A: Are you serious about getting divorced?

B: Of course I am. I can’t stand my husband anymore. I’ve had it up to here with him.

جدا” قصد جدا شدن داری؟

البته، دیگر تحمل شوهرم را ندارم. جانم از دستش به لبم رسیده.

4. be at the end of one’s rope           طاقتم طاق شده – دیگر کشش ندارم – بیش از این نمی کشم

(to be at the limits of one’s endurance)

 

A: Why do you want to give up teaching?

B: My students are driving me crazy. They’re so rude and noisy. I’m at the end of my rope with them.

چرا می خواهی تدریس را رها کنی؟

شاگردانم دارند دیوانه ام می کنند. خیلی بی ادب و شلوغ هستند. دیگر کشش ندارم.

5. to crack up         بریدن – از پا درآمدن (جسما یا روحا در اثر فشار)

(to go crazy, to collapse under strain)

 

A: I’m short of money so I’m working twelve hours a day.

B: Twelve hours a day! If you keep working like this, you’re going to crack up.

پول کم دارم بنابراین روزی 12 ساعت کار می کنم.

روزی 12 ساعت! اگر همینطور به کار کردن ادامه بدهی از پا درمی آیی.

6. be dead on one’s feet               خسته و مرده بودن (کنایه از خستگی بیش از حد)

(to be exhausted / worn out)

 

A: Can you help me with the dinner?

B: I’m sorry I can’t. I’m dead on my feet.

می توانی در تهیه شام کمکم کنی؟

متاسفم نمی توانم. خسته و مرده ام.

7. get hurt / upset / offended             رنجیدن – دلخور شدن – برخوردن – ناراحت شدن

 

A: Mary’s very upset with you.

B: I know. I just joked about her hairstyle but she got hurt. I was only joking. I didn’t mean to upset her.

مری خیلی از تو دلخور است.

می دانم. راجع به مدل مویش شوخی کردم ولی به او برخورد. فقط قصد شوخی داشتم. نمی خواستم او را ناراحت کنم.

نکته مهم: اگر افعال بالا بدون be یا get به کار روند، معنی آنها برعکس خواهد شد.

8. take it personally          برخوردن – به خود گرفتن

این اصطلاح اغلب به صورت Please don’t take it personally به معنای (بهت برنخوره – به خودت نگیر) هنگامی بکار می رود که بخواهیم موضوعی را به کسی تذکر بدهیم و یا از او انتقاد کنیم ولی نمی خواهیم طرف صحبت ما، مسئله را شخصی تلقی کند و یا ایراد ما را به خودش بگیرد.

 

A: Do you want to tell me something?

B: Yes, Please don’t take it personally but I think you need a haircut.

می خواهی چیزی به من بگویی؟

بله لطفا بهت برنخوره ولی فکر می کنم باید موهایت را کوتاه کنی.

9. to feel guilty / to have a sense of guilt             احساس گناه کردن – احساس گناه داشتن

 

A: John failed his computer course. It was my fault. I should have helpedhim.

B: You shouldn’t blame yourself. He didn’t study hard enough.

A: I know but I still feel guilty about it.

جان در درس کامپیوتر رد شد. تقصیر من بود، باید کمکش می کردم.

تو نباید خودت را سرزنش کنی. او به قدر کافی درس نخواند.

می دانم ولی باز هم احساس گناه می کنم.

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
لطفا محصول اضافی مورد نظر را انتخاب کنید
اسکرول به بالا