در این پست، بخشی از شعر سهراب سپهری را همراه با ترجمه در اختیار علاقه مندان به زبان انگلیسی قرار می دهیم. همچنین این پست برای علاقه مندان به شعر و ادبیات فارسی نیز مورد استفاده می باشد. بسیاری از کاربران دنبال اشعار انگلیسی و یا شعرهای فارسی به انگلیسی هستند که به سختی می توانند آنها را پیدا کنند. سایت Languagedownload با قرار دادن گزیده ای از اشعار بزرگان به صورت رایگان برای شما عزیزان، قصد دارد رضایت زبان آموزان و کاربران عزیز را نسبت به سایت بی نظیر لنگوئیج دانلود جذب کند.
قسمت ششم از شعر سهراب سپهری، به نام ” صدای پای آب ” را بر روی سایت قرار داده ایم: (برای مشاهده روی ادامه مطلب کلیک کنید)
پیشنهادهای ویژه
نرم افزار دوره کامل آموزش انگلیسی (ویژه اندروید)
نرم افزار اندروید دلفین همراه با صدا و تمرین، از الفبا تا سطوح بالا، به صورت کاملا خودآموز و بدون نیاز به استاد
Far below me
My mother was washing cups in the Memory of River.
The town was visible:
The growing geometry of cement, iron and stone
The pigeon-free rooftops of hundreds of buses.
A flower lady slashed her prices.
A poet suspended a swing of rope between two lilac trees.
Aboy pelted stones at the school wall.
A child spat apricot seeds on his father’s faded prayer-rug.
on a map, a goat drank water from the Caspian Sea.
A clothes-line was visible, a frantic bra.
A cart wheel pined for the horse to halt
The horse for the driver to fall asleep
The driver on the cart longed for death.
Love was visible, waves were visible,
Snow was visible, friendship was visible,
Word was visible.
Water was visible, the reflection of objects in water
The Cool Shade of Cells in the Heat of Blood
The Moist Side of Life
The Eastern Sorrow of Human Soul
Season of roaming in the Alleyway of Woman
Scent of Solitude in the Alleyway of Seasons.
Summer held a fan in hand.
” ترجمه فارسی “
مادرم آن پایین
استکان ها را در خاطره ی شط می شست.
شهر پیدا بود:
رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ
سقف بی کفتر صدها اتوبوس
گل فروشی گل هایش را می کرد حراج
در میان دو درخت گل یاس، شاعری تابی می بست.
پسری سنگ به دیوار دبستان می زد.
کودکی هسته ی زردآلو را، روی سجاده ی بی رنگ پدر تف می کرد.
و بزی از “خزر” نقشه ی جغرافی، آب می خورد.
بند رختی پیدا بود: سینه بندی بی تاب.
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی
مرد گاری چی در حسرت مرگ.
عشق پیدا بود، موج پیدا بود.
برف پیدا بود، دوستی پیدا بود.
کلمه پیدا بود.
آب پیدا بود، عکس اشیا در آب.
سایه گاه خنک یاخته ها در تف خون.
سمت مرطوب حیات.
شرق اندوه نهاد بشری.
فصل ول گردی در کوچه ی زن.
بوی تنهایی در کوچه ی فصل.
دست تابستان یک بادبزن پیدا بود.