داستان های ساده و کوتاه زبان انگلیسی – زنان کوچک (قسمت چهارم)

اکنون قسمت چهارم از فصل دوم زنان کوچک را در اختیار شما قرار می دهیم. متن داستان همراه با ترجمه فارسی می باشد که زبان آموزانی که در سطح مبتدی هستند، بتوانند به راحتی از آن استفاده کنند. فراموش نکنید که یادگیری زبان انگلیسی همراه با خواندن داستان بسیار کاربردی و موثر است.

پیشنهادهای ویژه

دانلود کتاب داستان انگلیسی با معنی

بسته کامل کتابهای داستان انگلیسی (PDF, MP3)

صدها کتاب داستان سطح بندی شده، بهترین منبع برای یادگیری و تقویت زبان با داستان

داستانهای کوتاه طنز انگلیسی با ترجمه فارسی

نرم افزار داستانهای کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی (ویژه اندروید)

داستانهای کوتاه سطح بندی شده، همراه با فایل صوتی و هایلایت هوشمند و تمرین

اپلیکیشن درک مطلب و خواندن

نرم افزار تقویت درک مطلب انگلیسی (ویژه اندروید)

متن های مخصوص درک مطلب با ترجمه فارسی، همراه با فایل صوتی و هایلایت هوشمند و تمرین

ادامه داستان:

In the evening, the girl’s friends came. And the girls acted for them.

شامگاهان، دوستان دخترها آمدند و دخترها برایشان نمایش اجرا کردند.

They loved acting and their friends had a good time.

آنان بازیگری را دوست داشتند و به دوستانشان خوش گذشت.

Then Hannah said, “Come and eat, children!”

سپس هانا گفت: ” بیایید نوش جان کنید، بچه ها!”

On the table there was a lot of food and some fruit and candy.

روی میز غذای فراوان و مقداری میوه و شیرینی بود.

The girls looked at it with open eyes. Where did it come from?

دختران با چشمهای فراخ آنها را نگریستند. این ها از کجا آمدند؟

“It’s from Santa Claus!” Beth said.

بت گفت: ” از طرف بابا نوئل است!” (Santa Claus = داستانی در مورد هدیه آوردن بابا نوئل برای بچه ها در شب کریسمس)

“No, Mother did it,” Meg said.

مگ گفت: ” نه، کار مادر است.”

Jo said, “It’s from Aunt March! May be she likes us on Christmas Day. She doesn’t usually like us.”

جو گفت: “از طرف عمه مارچ است! شاید روز کریسمس دوستمان دارد. او معمولا از ما خوشش نمی آید.”

“You’re wrong,” Mrs. March said. “It’s from old Mr. Laurence. You see him sometimes – he lives near here.”

خانم مارچ گفت: “شما در اشتباهید. از طرف آقای لارنس پیر است. شما گاهی او را می بینید – نزدیک اینجا زندگی می کند.”

“Yes, but we don’t know him!” Meg said.

مگ گفت: “بله، ولی ما او را نمی شناسیم!”

“He was a friend of my father.” Mrs. March said. “He knows about the food for the Hummels. This food is for you from him because you didn’t eat well this morning.”

خانم مارچ گفت: “او یکی از دوستان پدرم بود. موضوع غذا برای هامل ها را می داند. این غذا از طرف او برای شماست. چون امروز صبح خوب غذا نخوردید.”

Jo’s friend said, “My mother knows old Mr. Laurence. He’s a good man, but he doesn’t see many people. His daughter’s dead and her son lives with him. The boy’s name is Laurie.”

دوست جو گفت: “مادر من آقای لارنس پیر را می شناسد. او مرد خوبی است، ولی آدم های زیادی را نمی بیند. دخترش مرده و پسر دخترش با او زندگی می کند. اسم آن پسر ” لاری” است.”

“I want to meet Laurie,” Jo said. “We don’t know many boys. Maybe he can act.”

جو گفت: “می خواهم لاری را ببینم. ما پسرهای زیادی را نمی شناسیم. شاید او بتواند نقش بازی کند.”

“He can visit us,” Mrs. March said.

خانم مارچ گفت: “او می تواند به دیدنمان بیاید.”

Jo smiled.

جو لبخند زد.

“Oh” Beth said to her mother, “Were very happy. But father isn’t happy.”

بت به مادرش گفت: ” اوه، ما خیلی خوشحالیم. ولی پدر خوشحال نیست.”

“No, Mrs. March said quietly. She kissed her daughter.

خانم مارچ آرام گفت: “نه.” او دخترش را بوسید.

“I want to see him,” Beth said. “I want to give him a present.”

بت گفت: ” می خواهم ببینمش. می خواهم به او یک هدیه بدهم.”

“I know, Beth. I know.”

“می دانم بت. می دانم.”

پایان فصل دوم

ارسال یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
لطفا محصول اضافی مورد نظر را انتخاب کنید
اسکرول به بالا